از فقر مـــادی تا فقر فرهنـــگی

دلنوشته های غروب تنهایی من :

" از فقر مادی تا فقر فرهنگی "

خدایا !

نمی دانم :

ولی خدایا !

هرچه بوده و هست و خواهد بود ، باشد و باشد !

ولی ای خالق عادل !

از تو گله مندم !

که ، چرا هرکه را که با اقیانوسی از غنای فرهنگی آفریدی

چرا باید او را در محله و کویر خشک وسوزان تعصب و تحجر خلق کنی

تا در تعدد تهمت های ناروا به دست ریز و درشت های متعصب جوهر دوات شان خشک شود و چوب قلم شان بسوزد

آنانی که قلم ِ منطق شان " چماق " و جوهره ی جوهرشان ، نام و نان و آب و آبروی بزرگان و اندیشمندان است

خدایا !

مرا از آنانی قرار نده که :

بر سر سفره ی نادانی با لقمه ی جهل ، نان ِ جهالت می خورند و نعره ی مستانه " هر که دندان دهد نان دهد " سر می دهند

تا به جای آنکه با چنگ و" دندان " ، " نان " به نرخ روز بخورم

" من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً "

هر کس به من کلمه ای آموخت، مرا بنده خود ساخته است ( امام علی )

با آهنگی دلنواز ترانه ی علم و دانش و معرفت را این گونه در گوششان زمزمه کنم که:

بلکه مرا از آنانی قراربده :

تا جوهر قلمم در قلب کویر بی فرهنگی ، آب و آبیار ِ ریش و ریشه های خشک و تشنه ی معرفت شود

این چه رمز و رازیست که هرکه برسر سفره ی فقر مادی نشست چرا باید در آتش فقر فرهنگی هم بسوزد !؟

وچرا هرچه از دانش و معرفت شان کاسته شد ، بر تعدد زوجات و بچه های ریز ودرشت شان افزوده شد !؟

نمی دانم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد