هنـــوز باور ندارم

http://s2.picofile.com/file/7172476020/1676465_zqt3m_7287.jpg


چنان لحظه های سرد تنهایی میگذرد اما هنوز باور ندارم که تنهایم.
همچنان عمر میگذرد ولی هنوز باور ندارم که در این دو روز دنیا دو روز آن پر از غم است .
همچنان زندگی ساز خودش را میزند ولی سرنوشت با آن ساز نمی رقصد.
همچنان در حسرت بهار نشسته ام ، اما نمیدانم که خزانی زیباتر از بهار را پشت سر گذاشته ام .
این دل لحظه به لحظه بهانه هایش را بیشتر میکند اما نمیداند حتی این بهانه ها نیز دیگر به یاری او نمی آید .
همچنان هوای چشمهایم گریان است ، روزها بارانیست و شبها طوفانیست.
همچنان این لحظه های نفسگیر زندگی را میگذرانم اما هنوز باور ندارم که دیگر هیچ امیدی در قلبم نیست.
امید من دیروز بود که گذشت ، امید من فرداست که از فردا نیز نا امیدم.
دیروز هر چه بود گذشت ، اما هر چه پیش خواهد آمد دیگر نخواهد گذشت و در دلم باقی خواهد ماند.
همچنان از نگاه گل پژمرده در گلدان خشک میفهمم که پرپرم.
همچنان از آواز بی صدای پرنده در قفس میفهمم که من نیز در قفسی به بزرگی دنیا اسیرم!
همچنان از سکوت سرد شبانه میفهمم که آسمان بی مهتاب است و امشب نیز شب دلگیریست !
کسی نیست که به داد این دل برسد ، هر کسی به داد دل خودش میرسد،به داد و فریاد این دل تنها نمیرسد.
همچنان باید درون خودم فریاد بزنم ، درون خودم اشک بریزم و ناله کنم .
ای خدا تو شاهد روزگار من باش ، و بیا این درد بی درمان مرا درمان کن.
دلم میخواهد شاد باشم ، اما شادی جای دیگری اسیر است.
دلم میخواهد امیدوار باشم ، اما امید من خواب است .
همچنان لحظه های سرد زندگی میگذرد اما هنوز باور ندارم که وجودم از سردی لحظه ها یخ زده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد