من نمی دانم فلسفه دوستی ما انسانها با یکدیگر چیست ؟
شاید...!
ما انسانها با هم دوست می شویم تا یکدیگر را در رسیدن به کمال کمک کنیم.
با هم دوست می شویم تا طرف مقابلمان را شاد کنیم و خودمان نشاط را مزه مزه کنیم.
دوست می شویم تا تنهایی یکدیگر را فراری دهیم به سمت ابد.
ما ...
من نمی دانم فلسفه دوستی میان من و تو چیست ؟
من مدام فقط باید به نبودنت فکر کنم !
مزه تنهایی گرفته تمام وجودم را !
دیگر نمی دانم شادی چه طعمی دارد !
من هرروزم را با تکرار عبارت های تاکیدی و مثبت شروع می کنم .
یک احساس خوبی در رگ هایم وول می خورد با این کار.
اما ...
فقط کافیست به خلا نبودنت فکر کنم .
دیگر خبری از آن احساس خوشایند نیست که نیست !
...
لطفا فلسفه دوستی بین خودمان را برای من تعریف کن ؟ لطفا !
تو چه جوری می توانی بدون من زندگی کنی؟!
تویی که می گفتی " دوستت دارم "
حالا فلسفه این تنهایی و دلتنگی و ... چیست؟
این فقدان خواسته یا نا خواسته ات را تعریف کن برایم شاید خمودگی دست از سرم بردارد .
من این شهر شلوغ غربت زده را نمی خواهم...
این پله های روز افزون پیشرفت را دوست ندارم...
دارم با پرنده ها و درخت ها بیگانه می شوم...!
کاشکی دیر نشود !
کاشکی جنون دست از سر نوشته های من بردارد ، کاشکی ...!
دلم برای سلام های خوش طعمت تنگ شده...
عزیز روزهای زندگی دلم برایت تنگ شده ، عزیزی که به من تکرار جمله " دوستت دارم " را آموختی !
چرا مرا نجات نمی دهی از این همه دغدغه ؟!!!!
می بینی ؟! سطر به سطر نوشته هایم لهجه دلتنگی شدید به خود گرفته اند؟!
راستی این نوشته ها را هنوزهم می خوانی ؟!
اگر پاسخت آری است کاری بکن که فلسفه دوستی ، زیباترین فلسفه زندگیمان بشود...
+ نوشته شده در جمعه ۲۸ آبان ۱۳۹۵ ساعت 11:22 توسط sajjad
|