محـــکوم به دلبستن


http://www.daftareshghe.com/asheghane/2-1.jpg

به هوای قلب من آمدی و گفتی عاشقی ،اما اینک هوای قلبم را نداری

به عشق بودنم آمدی و گفتی عاشقم هستی ، گفتی مثل دیگران بی وفا نیستی و تا آخرش با من هستی
اینک نه تو را میبینم نه عشقی از تو را
اینک نه وفا را میبینم و نه محبتی از تو را
حالا تنها خودم را میبینم و چشمهای خیسم را ، اینک تنها قلبی شکسته را در سینه حس میکنم که بدجور پشیمان است که چرا به تو دلبسته

چرا با تو عهد عشق را بست ، عشق تنها یک ( کلمه ) بود

نه آن احساسی که تا ابد ماندگار بماند

آمدی و یک یادگاری تلخ در قلبم گذاشتی و اینک هوای قلبم را با حضورت سرد کردی

شب که میرسد خیس است چشمهای خسته ام ، از فردا بیزارم

دلم نمیخواهد کسی بفهمد که دلشکسته ام

نمیخواهم دیگر با غروب روبرو شوم

غروب همان آتشی است که در این لحظه های تنهایی بیشتر میسوزاند دلم را

گرچه نمیتوانم ،اما نمیخواهم دیگر به تو فکر کنم

نمیخواهم دیگر یک لحظه نیز در فکر حال و هوای رفتنت این لحظه های سرد را با گریه سر کنم

خیلی دلم میخواهد فراموشت کنم

خیلی دلم میخواهد عاشقی را از قلبم دور کنم

اما نمیتوانم!

آینه را از من دور کنید ، طاقت ندارم ببینم چهره ی پریشانم را
                                         پنجره را ببندید ، تحمل ندارم ببینم آن غروب پر از درد را

اگر تا دیروز محکوم به تنهایی بودم ، اما اینک محکوم دلبستن به یک عشق دروغینم

تا به امروز در قلب بی وفای تو حبس بود

از این لحظه به بعد نیز باید در زندان تنهایی حبس ابد باشم

میخواهم در حال خودم در همین زندان تنها باشم …
شاید بتوانم فراموشش کنم…

نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه 14 بهمن 1391 ساعت 05:58 ب.ظ http://www.khoshkhiyaalii.blogfa.com

سلام آپم منتظرتون هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد