خورشـــید جاودانــی

 

 

خورشید جاودانی


 

در صبح آشنایی شیرین مان، تو را


 

گفتم که :« مرد عشق نئی!» باورت نبود


 

در این غروب تلخ جدایی، هنوز هم


 

می خواهمت چو روز نخستین، ولی چه سود ؟


 

می خواستی ، به خاطر سوگندهای خویش


 

در بزم عشق،بر سر من، جام نشکنی ،


 

اینگونه دل شکسته، به خاکم نیفکنی .


 

پنداشتی که، کوره ی سوزان عشق من


 

دور از نگاه گرم تو ، خاموش می شود ؟


 

پنداشتی که یاد تو، این یاد دلنواز


 

در تنگنای سینه، فراموش می شود ؟


 

تو، رفته ای که بی من ، تنها سفر کنی


 

من مانده ام که بی تو، شب ها سحر کنم


 

تو رفته ای که عشق من از سر بدر کنی


 

من مانده ام که عشق تو را، تاج سر کنم .


 

روزی که پیک مرگ، مرا می برد به گور


 

من، شب چراغ عشق تو را نیز می برم .


 

عشق تو، نور عشق تو، عشق بزرگ توست


 

خورشید جاودانی دنیای دیگرم ! 

{کتــــاب را ببنـــد}


کتاب را ببند

و بیا اینجا روبروی من بنشین


من حرفهای زیادی برای گفتن دارم . چشمهایم را ورق بزن


حرفهای ناگفته ام را خودت بخوان

 


ببین زندگی چقدر زیباست


در مردمک محبت


ببین زندگی یک چیزی را کم دارد


نگاههای مهربانت را جاری کن

 


در نبض بی حس شهر


عاشقان همه بی عشق مرده اند


شعرها همه تمام شده اند


کاش می شد باورت را برای من می فرستادی


من باورم تمام شده

 


باید برای خودم در فکر باوری نو باشم


نمیخواهم حرفهای پوچم را ادامه دهم


من بی عشق تو هنوز زنده ام


چشمهایت را بازکن

 

کتاب را ببند

عشق تو ...

سلام .به شما دوستان عزیز. قبل از اینکه


به وبلاگ بیایم تفالی زدم به دیوان حضرت حافظ


شیرازی .


در و فای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع


          شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع


رشته ی صبرم به مقراض غمت ببریده شد


      همچنان در اتش مهر تو سوزانم چو شمع 


گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو 


     کی شدی روشن به گیتی راز بنهانم چو شمع 


در میان اب و اتش همچنان سر گرم تست 


    این دل زارنزار اشک بارانم چو شمع 


در شب هجران مرا بروانه وصلی فرست 


    ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع .نوشته شده توسط هومن


  

می خوام فریاد بزنم...

خواستم تا بار دیگر چیزی  بنویسم
قلم نعره کشید ... کاغذ پاره شد ... افکارم در هم گردیدند ...
همه از من تقاضای سکوت کردند .

قلم میدانست که باید شرح دردها و غمها را بصورت کلمات نقاشی کند .
کاغذ می دانست که در زیر سطور غم و اندوه محو می شود .
و ... افکارم میدانستند که از در همی همانند زنجیری سر در گم می شوند .
و من خاموش سکوت را برگزیدم .

اما ....
چشمانم سکوت مرا با اشک معاوضه کردند .
و قطره های اشک و اندوه دل
مثل باران بهار
ارمغان کویر گونه ها شدند .

 

««به خودم قول می دهم ...»»


 


به خودم قول میدهم تورا فراموش کنم


به خودم قول میدهم خاطرات روزهای با تو بودن را فراموش کنم


به خودم قول میدهم جمله های عاشقانه ات رافراموش کنم


به خودم قول میدهم نگاه معصومانه ات را فراموش کنم


به خودم قول میدهم لبخندهای شیرینت را فراموش کنم


به خودم قول میدهم تصویر زیبای چهره ات را ازذهنم پاک کنم


به خودم قول میدهم دیگر نامه هایت را مرور نکنم


به خودم قول میدهم دیگر قلبم به عشق تو نتپد


به خودم قول میدهم دیگر به عشق توزیر باران نروم


به خودم قول میدهم دیگر به عشق تو زیر نور مهتاب ننشینم


به خودم قول میدهم دیگر به عشق تو به دیدار دریا نروم


به خودم قول میدهم دیگربه عشق توبه آسمان نگاه نکنم


به خودم قول میدهم دیگربه عشق تو به چشمکهای ستاره ها نگاه نکنم


به خودم قول میدهم دیگر درلحظه های تنهاییم به توفکر نکنم


به خودم قول میدهم اگر باز تورا دیدم به چشمهایت نگاه نکنم


به خودم قول میدهم اگر باز تورا دیدم دلم هوایی نشود


 به خودم قول میدهم  کسی اشکم را نبیند


به خودم قول میدهم کسی از دل شکسته ام باخبر نشود


به خودم قول میدهم بخاطر ازدست دادنت از خدا گلایه نکنم


اما...

میدانم آیا میتوانم به قولهایم عمل کنم؟

آیا میتوانم  تنهایی راتحمل کنم؟

""عشق حقیقی...""

 


 


آدما پنجره ها رو وا کنید
غروب حقیقی
 منو نگاه کنید
.ببینید تا بدونیدعشق چیه
دنیای عاشقیمون دست کیه


جز خدا تموم عشقا دروغن
اینا رو خاطره هام بهم میگن
میگن از عشقای فانی دوری کن
جز خدا تموم عشقا یه روز از پیشت میرن



 خدایا


خدایا دیوار مهرت بر سرم ویران نکن
اشک چشمان ترم بازیچه ی میدان نکن
گر دلم را آجر آجر از محبت ساختی
دیگری را در سرای این دلم مهمان نکن

عشق یعنی ...؟

 نظر و پیشنهادتون در مورد شعر چیه...؟



عشق یعنی شب نیایش با خدا 


تا طلوع صبح دلتنگی دعا

 


عشق یعنی آه دیگر پشت آه


سوز دل را پرکشاندن تا به ماه

 


عشق یعنی گریه های بی صدا


چشم خیس دختری دور از نگاه


  

عشق یعنی لحظه های انتظار


دل به فردا بستن و روز بهار



عشق یعنی بارش از دیده چو ابر


 بهر دیدار دوباره باز صبر



عشق یعنی بهترین حس نیاز


 سوی تنها خالق هستی نماز


 


عشق یعنی این منه دیوانه وار


 کرده ام خود را فدای عشق یار


 

 

«حیف اشک هام»


وقتی رفتی و به همه چیز پشت پا زدی به قول و قرارهامون به آرزوهامون به معنای عشق و محبت ;


کار من فقط این بود اشک ریختن و آه کشیدن


هر لحظه به یاد تو مثل دیوانه ها گریه میکردم و اشک می ریختم


بدونه تو نه میتونستم بخوابم و نه میتونستم بیدار باشم



اما حالا که خوب فکر میکنم میبینم تو لیاقت اشکهای منو نداشتی .اشکهایی که از یک دل پاک سرچشمه میگرفتند.از یه دل صاف و ساده


حیف


حیف از اون همه اشکهایی که به خاطر رفتنت ریختم . حیف از ون همه آه هایی که بخاطر تو کشیدم. آه هایی که از اعماق دل وجود میگرفتند.آه هایی که سوز دل همراه داشتند



(( گابریل گارسیا مارکز: هیچ کس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث ریختن اشکهای تو نمیشود ))



ریشه احساس منو خشکوندی


دیگه احساسی ندارم تو دلم


دل پاکمو آتیش زدی سوزوندی


دیگه حتی آهی ندارم واسه دلم


 


دیگه بازی تموم شد


تو را دادم زدستم



دیگه با تو تو قلبم


قول جدایی بستم



دیگه ندارم امید


برای پرواز خستم



دیگه بال و پرم رو


واسه پریدن بستم



دیگه نداره معنی


برام محبت و عشق



قلبمو به روی تو


یا هر احساسی بستم



دیگه نمیشه گفت من


همون آهوی مستم


 


آره داد میزنم من


دیگه تنها و تنهایی پرستم


 


تو برام خواب بودی یا یه خیال؟


هر چی بودی دیگه رفتی; بی خیال



 


سوال من در مورد عشق؟

از استاد دینی پرسیدم عشق چیست؟  

گفت:حرام است.  

از استاد هندسه پرسیدم
عشق چیست؟  

گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد.  

از استاد تاریخ
پرسیدم عشق چیست؟  

گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان.  

از استاد زبان پرسیدم
عشق چیست؟  

گفت:همپای love است .  

از استاد ادبیات پرسیدم عشق چیست؟
گفت : محبت الهیات است . 

 از استاد علوم پرسیدم عشق چیست؟ 

 گفت : عشق
تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد.  

از استاد ریاضی پرسیدم عشق
چیست؟  

گفت : عشق تنها عددی هست که پایان ندارد


ای کاش جمله زیبای دوستت دارم
بی هیچ غرضی بر زبان ها جاری بود!

ای کاش از گفتن دوستت دارم،
  از ترس سوءتفاهم ها و غلط اندیشی ها باز نمی ایستادیم،

ای کاش محبت را بی هیچ چشمداشتی
حتی چشم داشت محبت،
به او که دوستش داریم هدیه میدادیم

ی کاش،
  ای کاش...

یک ترانه زیبا از «امید»

این شعر  یکی از  بهترین شعرهای که تا حالا از امید گوش دادم واقعا ادم رو دیونه میکنه

 

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر میگویم به یادت در قفس غمگین و خسته

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی

ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی

خیال کردم بری میری از یادم

تو رفتی و نرفت چیزی از یادم

تو رفتی تازه عاشقتر شدم من

از اونیم که بود بد تر شدم من

صبح تا شب این شده کارم

که واسه چشات بیدارم

 توخدای عاشقائی

تو تموم کس و کارم

تو به داد من  رسیدی

وقتی تنهائیم رو دیدی

تو نذاشتی برم از دست

اگه چیزی هم هنوز هست

نازنینم ُ امید شیرینم

من به جزء تو کسی رو نمیبینم

از اون رو زی رفتی

یه روز خوش ندیدم

به جزء دستهای گرم

من اونو خوش ندیدم

زندگیمو به پای تو دادم

اون روزارو نمیره از یادم

نازنینم امید شیرینم 

 

شعر نا گفته....!!!

نه !

کاری به کار عشق ندارم

                               من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر

                                                                       در این زمانه دوست ندارم

انگار

                 این روزگار چشم ندارد من و تو را

                                                             یک روز خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا هر چیز و هر کس

                        که دوست تر بداری

                                       حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد

                                                                                   از تو دریغ میکند

پس با همه وجودم خود را زدم به مردن

تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد

این شعر را هم نا گفته میگذارم  ....

تا روزگار بو نبرد ....

                          گفتم که ...

                                   کاری به کار عشق ندارم !

                                                                                                                   قیصر امین پور

 

از فقر مـــادی تا فقر فرهنـــگی

دلنوشته های غروب تنهایی من :

" از فقر مادی تا فقر فرهنگی "

خدایا !

نمی دانم :

ولی خدایا !

هرچه بوده و هست و خواهد بود ، باشد و باشد !

ولی ای خالق عادل !

از تو گله مندم !

که ، چرا هرکه را که با اقیانوسی از غنای فرهنگی آفریدی

چرا باید او را در محله و کویر خشک وسوزان تعصب و تحجر خلق کنی

تا در تعدد تهمت های ناروا به دست ریز و درشت های متعصب جوهر دوات شان خشک شود و چوب قلم شان بسوزد

آنانی که قلم ِ منطق شان " چماق " و جوهره ی جوهرشان ، نام و نان و آب و آبروی بزرگان و اندیشمندان است

خدایا !

مرا از آنانی قرار نده که :

بر سر سفره ی نادانی با لقمه ی جهل ، نان ِ جهالت می خورند و نعره ی مستانه " هر که دندان دهد نان دهد " سر می دهند

تا به جای آنکه با چنگ و" دندان " ، " نان " به نرخ روز بخورم

" من علمنی حرفاً فقد صیرنی عبداً "

هر کس به من کلمه ای آموخت، مرا بنده خود ساخته است ( امام علی )

با آهنگی دلنواز ترانه ی علم و دانش و معرفت را این گونه در گوششان زمزمه کنم که:

بلکه مرا از آنانی قراربده :

تا جوهر قلمم در قلب کویر بی فرهنگی ، آب و آبیار ِ ریش و ریشه های خشک و تشنه ی معرفت شود

این چه رمز و رازیست که هرکه برسر سفره ی فقر مادی نشست چرا باید در آتش فقر فرهنگی هم بسوزد !؟

وچرا هرچه از دانش و معرفت شان کاسته شد ، بر تعدد زوجات و بچه های ریز ودرشت شان افزوده شد !؟

نمی دانم!

"""&یه ترانه زیبا از اندی جون&"""

ای بهار ای آسمون
عیدی میدم به خونمون
داد میزنم ای جان ای جان ای جان
دارم میرم به تهران
دارم میرم به تهران
ناز من بهار میاد
گل به سبزه زار میاد
وامیشن جوونه ها
دلم پر از بهونه ها
بعد اون جدایی ها
عشق به من گفت که بیا
عشق به من گفت که بیا
ای بهار ای آسمون
عیدی میدم به خونمون
داد میزنم ای جان ای جان ای جان
دارم میرم به تهران
دارم میرم به تهران
به هوای یار میرم
وای که چه بیقرار میرم

به خدا عاشقم و به عشق اون دیار میرم
واسه بوی کوچمون تنگه دلم تنگه دلم
واسه محلمون تنگه دلم تنگه دلم
ای بهار ای آسمون
عیدی میدم به خونمون
داد میزنم ای جان ای جان ای جان
دارم میرم به تهران
دارم میرم به تهران
میدونم از پنجره چقدر قشنگه منظره
دوباره زنده میشه برام هزار تا خاطره
من و یار مست بهار دست به دست تو کوچه ها
یاد اون روزها به خیر که یادشون قشنگتره
ای بهار ای آسمون
عیدی میدم به خونمون
داد میزنم ای جان ای جان ای جان
دارم میرم به تهران
دارم میرم به تهران

کجــــــا بودی؟

کجا بــودی وقتی برات شکستـم             یخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم

کجــا بـودی وقتــی غریبــی و درد            داشت مـن تنها رو دیوونه میـــکـرد

کجــا بودی وقتی کنـار عکســـات            شبا نشستم به هوای چشمـــات

کجا بــودی ببینی مــن میســـوزم            عیــن چشــات سیـاهه رنـگ روزم

ســـرزنشــــای مردمـــو شنیـــدم            هــر چــی که باورت نمیشه دیـدم

کنـــایه هــاشونــو به جون خریدم            نبــود ستــاره ام شبـا گریه چیـدم

کجا بودی وقتی اشکــام میریخت           خون جای گریه از چشام میـریخت

کجـــا بودی وقتـــی آبـــروم مـــرد           امــا به خـاطر چشات قسم خـورد

کجـــا بودی وقتی که پرپر شـــدم           سوختم و از غمت خاکستر شدم

      خنده واسه همیشه از لبـام رفت

       رسیدن از مرمر رویــاهـــــام رفت

 

«فاصــــله»

فاصله را تو یادم دادیوقتی با لبخنددور شدی از منعکاس بهتر از ما فاصله را می‌فهمیدتو در عکس نیستیفاصله یعنی تو

اما... اگر... شاید،اما گناه من نبوداگر تو را برای من ننوشتندشاید من اشتباه کردماما اگر شاید نبودحتما گناه من نبودتو را با فاصله                      برای من نوشتند...

معنای عشق

www.tifooses.coo.ir

     

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان

                                    عشق یعنی معنی رنگین کمان  

عشق یعنی شاعری دل سوخته

                                    عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی با گلی گفتن سخن

                                    عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی دیده بر در دوختن 

                                    عشق یعنی در فراقش سوختن 

عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز

                                    عشق یعنی عالمی راز و نیاز

خیـــال تو

 

باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم

آشوب عشق آن قد و بالاست در دلم

خوابم شکست و مردم چشمم به خون نشست

تا فتنه ی خیال تو برخاست در دلم

خاموشی لبم نه ز بی دردی و رضاست

از چشم من ببین که چه غوغاست در دلم

من نای خوش نوایم و خاموشم ای دریغ

لب بر لبم بنه که نواهاست در دلم

دستی به سینه ی من شوریده سر گذار

بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم

زین موج اشک تفته و طوفان آه سرد

ای دیده هوش دار که دریاست در دلم

باری امید خویش به دلداری ام فرست

دانی که آرزوی تو تنهاست در دلم

گم شد ز چشم کیوان نشان تو و هنوز

صد گونه داغ عشق تو پیداست در دلم

معنای عشق

عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است [۱]، همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.

عشق و احساس شدید دوست داشتن میتواند بسیار متنوع باشد و میتواند علایق بسیاری را شامل شود.

در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی می‌بشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است. عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف دانست که فرد آنرا دریک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم میکند. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو می‌کند: علاوه بر عشق رومانتیک که ملغمه‌ای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق افلاطونی ، عشق مذهبی ، عشق به خانواده را می‌توان متصورشد و درواقع این کلمه را می‌توان در مورد هرچیز دوست داشتنی و فرح بخش مانند فعالیت‌های مختلف و انواع غذا به کار برد. «گراهام را دوست دارم». در زبان یونانی برای انواع مختلف عشق کلمات متفاوتی وجود دارد و درواقع کلمه عشق در زبان یونانی در قالب کلمات متعدد بیان می‌شود، اما در انگلیسی این کلمه با یک قالب هزاران معنی را تداعی می‌کند.