ندای عشق...

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد. حال دختر خوب نبود. نیاز فوری به قلب داشت. از پسر خبری نبود.

دختر با خودش میگفت : میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی. ولی این بود اون حرفات. حتی برای دیدنم هم نیومدی شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید

چشمانش را باز کرد. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید .درضمن این نامه برای شماست !دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:

سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم. پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم. امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)

دختر نمیتوانست باور کند. اون این کارو کرده بود. اون قلبشو به دختر داده بود .آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد. و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم

بدون عشق، زندگی ات همه در خواب سپری می شود

Love

عشق، فقط میبخشد.
عشق، هیچ گاه به گرفتن نمی اندیشد.
این معجزه عشق است

 

اگر عشق را بدهی، عشق، هزاران بار بیشتر می شود.
و به تو باز میگردد.
در ساحت عشق، گدا بودن، ضرورتی ندارد.
عشق، تو را سلطان می کند.

 

عشق، خود را به تو می بخشد و آنگاه عشق است که از در و دیوار فرو میریزد.
عشق چیزیست که هر چه بیشتر آن را ببخشی، بیشتر به دست آوری

 

انسانیت از آن رو فقیر است که قانون های کیهانی را نمی شناسد.
عشق، بخشیدن را فراموش کرده و گدایی را پیش گرفته است.
عشق، متوقع شده است.
همه می گویند: " مرا دوست داشته باش.


عاشقان حقیقی، امپراطوران عالم بخشش اند.
آنها کاسه به دست نمیگیرند و محبت گدایی نمیکنند.
آنها فقط دوست می دارند و دوست می دارند

 

هرچه بیشتر دوست بداری، خزانه قلبت سرشارتر و پرتر می شود.
دوست داشتن، چنان استغنایی می آورد که تو را از شاه و وزیر فراغت می بخسد.
عشق از خود مایه می گذارد و از خود می گیرد

 

تملک، کشنده است
به محض آنکه معشوق را مالک میشوی، معشوق را کشته ای.
خیلی ها عشق شان را با دستان خود کشته اند

 

دستان بسیاری از آدم ها به خون عشق شان آغشته است

آن ها اکنون به سوگ عشق خویش نشسته اند

 

نمی خواستند اینطور شود، اما در اثر نادانی خویش، قصد تملک عشق شان را کردند و آنرا از بین بردند.
 
آنها نمی دانستند که عشق، اسارت را برنمی تابد

 

نمی توان مالک همسر شد، نمی توان مالک فرزند شد، نمی توان مالک دوست شد ، نمیتوان مالک استاد شد، نمیتوان مالک شاگرد شد، نمیتوان مالک مردم شد. هیچ چیز به اندازه حس مالکیت، دشمن عشق نیست

 

زندگی تنها در خاک حاصلخیز آزادی شکوفا می شود.
اگر عاشق کسی هستی، به او آزادی بیشتری میدهی.

 

محدود کردن آزادی محبوب، نشانه نفرت توست، نه عشق تو.
عشق، روح توست

 

تو نمی توانی روحت را به مالکیت کسی درآوری.
این امر به منزله ی خودکشی ست

 

تنها غذای روح، عشق است.
ممکن است صاحب همه ثروت های دنیا باشی اما عشق راتجربه نکرده باشی.
در این صورت، گداترین آدم دنیا هستی؛  گدایی که زیر خروارها پول و ملک و ماشین و اعتبارهای پوشالی خفه شده است

 

اما کسی که دوست داشتن را تجربه کرده و بی چشمداشت دوست داشته، کسی که رازهای عشق را دانسته، تولدی دوباره پیدا کرده است.
چنین آدمی، به معنای واقعی کلمه، زنده است

هر کس به طریقی دل ما می شکند

هر کس به طریقی دل ما می شکند  

بیگانه جدا دوست جدا می شکند  

بیگانه اگر می شکند حرفی نیست  

من در عجبم دوست چرا می شکند  

بشکست دلم کسی صدایش نشنید  

اری دل مردم بی صدا می شکند 

 

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

اشک من رنگ شفق یافت ز بی‌مهری یار
طالع بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

ساقیا جام می‌ام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد

من خریدارم

پرده برگیر که من یار توام
عاشقم ، عاشق رخسار توام

عشوه کن، ناز نما، لب بگشا
جان من، عاشق گفتار توام

بر سر بستر من پا بگذار
منِ دل سوخته بیمارِ توام

با وصالت ز دلم عقده گشا
جلوه ای کن که گرفتار توام

عاشقی سر به گریبانم من
مستم و مرده دیدار توام

گرکشی یا بنوازی ای دوست
عاشقم، یار وفادار توام

هر که بینیم خریدار تواست
من خریدارِ خریدار توام

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

بس شنیدم داستان بی کسی

بس شنیدم قصه ی دلواپسی

قصه ی عشق از زبان هر کسی

گفته اند از می حکایت ها بسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان این دل دیوانه را

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن من سوختن

در دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن باک نیست

آه می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

وای از این صد و آه از آن کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

بر چنین نا مهربانی دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید پند

خانه ای ویرانتر از ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گر چه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش می گویم که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی

پیلگی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی ؟ گفت : نه

گفتمش شیرین زبانی ؟ گفت : نه

گفتمش نا مهربانی ؟ گفت : نه

می شود یه شب بمانی ؟ گفت : نه

دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش افسوس او باور نکرد

خود نمی دانم خدایا چیستم !

یک نفر با من بگوید کیستم !

بس کشیدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم

وای بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگی ست

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من ست

شاهد من چشم بیمار من ست

فکر می کردم که او یار من ست

نه فقط در فکر آزار من ست

نیتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغی فاحش است

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

مذهب او هر چه باداباد بود

خوش به حالش کین قدر آزاد بود

بی نیاز از مستی می شاد بود

چشم هایش مست مادر زاد بود

یک شبه از قوم سیرم کرد و رفت

من جوان بودم پیرم کرد و رفت ... !

کاش......

کاش میشد........!





کاش میشد هیچ کس تنها نبود

کاش میشد دیدنت رویا نبود

گفته بودی با تو می مانم ولی

رفتی و گفتی که اینجا جا نبود

سالیان سال تنها مانده ام

شاید این رفتن سزای من نبود

من دعا کردم برای بازگشت

دست های تو ولی بالا نبود

باز هم گفتی که فردا میرسی

کاش روز دیدنت فردا نبود

تقدیم به بهترینم


هزاران دشمن و یک دوست دارم 


تو را من عاشقانه دوست دارم


دلم در گیر و دار زندگی نیست


تو دنیایی و دنیا دوست دارم


جهان باغی پر از خار است اما


تو را تنهاترین گل دوست دارم


نگو دلتنگ بارانی که ابرم ...


تو را رنگین کمانم دوست دارم


شبانه های من بی تو کبود است


تو را ماه مجسم دوست دارم ...

عشق چیست


 

www.3jokes.com - جوک، اس ام اس، تصاویر عاشقانه

به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."


 

به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."


 

به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."


 

به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم

www.3jokes.com - جوک، اس ام اس، تصاویر عاشقانه

 

 

عشق من دوستت دارم

سلام

امروز بعد ازماهها و روزها توانستم تو را ببینم و هر گاه که تو را مشاهده می کنم یک بار دیگر شور و شوق عشق در من پدیدار می شود . هر بار که تو را می بینم باز آغاز می شود همه آن روز های تیره که بار ها به تکرار از سرم گذشته اند .

قرار بود تو لیلی شوی و من مجنون تو باشم ، چه شد . قرار بود شب و روز بی قرار هم باشیم . قرار بود شب را بشینی و تنها شنونده ی شعرهای باشی که از درد دوریت سرودم باشی از روزهایی بگویم که آفتاب سوزان تابستان را به خود می خریدم تا ثانیه از وجودِت لبریز از سرور شوم . از شب هایی برایت بگویم که شبانه دیوانه وار در پشت دیوار خانه ات آفتاب را بیدار می کردم برای آنکه به تو نزدیک تر می شدم .

شب بشینیم و شعر های عاشقانه بخوانی و من غرق در برق چشمانت باشم پس چه شد . قرار ها را بشتکستی و در بیابان سنگ لاخ قلبت انداختی . همه آنچه را که گفته بودی را بدون هیچ توجهی به من انکار کردی ، شاید نباید آنگاه که شعر های زیبا می خواندی گوش هایم باز بودند چرا که شعر های تو همان صدای قدم هایی بود که بر روی برگ هاش خشک شده پائیز زندگیم راه می رفتی و آنها را بیشتر از آنی که شکسته بودند می شکستی و من انگار که در بهار زندگی خود غرق توبودم . تو همان شاعر شعر بی قافیه عشق من بودی که نمی دانم چرا از این همه قافیه های عاشقانه ام حتی یکی را برای شعرت برنگزیدی نمی دانم چرا همه ردیف های عشقم که گویای یک عشق پاک و بی آلایش بودند را ندیدی ردیف هایی که ناخواسته ردیف بودند و قافیه های که ناخواسته قافیه سروده می شدند . نمی دانستم چرا داستان عشقم غرق در قافیه ها و ردیف ها بودند اما انگار یکی داشت از آن بالا شعر عشقم را می سرود و من باز غرق در چشمان تو بودم .

داستان سرای خوبی بودم اما هیچگاه در داستان هایم پای دروغ باز نشد و شاید به ندرت اغراق هایی را از احساساتم را برایت خواندم آما تنها دلیل آنها این بود که نمی دانستم چگونه عشقم را برایت وصف کنم تا بدانی چه آتشی را بر دل من انداخته بودی ، هر چند می دانستم که صداقت شاید منجر به هیچ شود اما نیز نمی توانستم دروغ بگویم که صداقتم عاملی نبود جز عامل شکست از تو .

تا آنجایئکه می توانستم غرور و مردانگیم را زیر پایت فرش کردم تا جائیکه می توانستم ناز و ادای تو را خوشایند پنداشتم اما این بار دیگر نه ناز بود و نه ادا و نه دیگر غرور من می خواست که خوار شمرده شود .

زهرا من غرق در چشمان تو بودم و تو اما خیره به چشمان هیچکس ، ای کاش می توانستی تنها یک بار بگویی که چه بود آن دلیلی که زندگی را از من دزدید .

غرق در بهار زندگی خویش بودم . بوی گل و سمبل چنان مستم کرده بودند که هوش از دست داده بودم . صدای زیبای پرندگان که در اطراف درختان تنها چشمه زندگی به شوق فرداداشتند پرواز می کردند و از شادی شروع به آواز کرده بودند . صدای آرام آرام راه رفتن آب چنان می نمایاند که آب نیز می خواست تا پایان داستان من را بداند . برگان درخت پیر عشقم آخرین نفس های خود را داشتند می کشیدند . بهار سرسبزی را از سر گذرانده بودند و می دانستند که عجل پائیز در انتظار آنهاست اما باز می خواستند بدانند که آخر قهرمان داستان من به کجا ختم می شود .

پرندگان بار سفر را می بستند دیگر باید می رفتند تابستان اینجا گرما بیداد می کرد و آنها نمی خواستند که فرزندانشان شروع نکرده به انتها برسند و نیز امیدی داشتند به فردا و زندگی در انتظار آنان بود اما داشتند در اطراف تک چشمه ای که داشت آخرین قطره های خود را برای زنده ماندن به بیرون پرتاب می کرد چرخ می خوردند انگار آنان نیز می خواستند که بدانند آخر داستان من به کجا می رسد .

گفتی که ناز من گران است و گفتم که خریدارم چرا پس ...................

بار دیگر دیدمت ای یار همیشه نا مهربانم

نمی دانم چرا عاشق شدم یا چرا عاشق تو شدم . هر بار که می بینمت تمام وجودم به لرزه می افتند به گونه ای که تازه به دنیا آمده اند . چند روزی که از دیدنت دور می مانم آرامشی همه تنم را حس می کند . دلشوره و اضطراب همه همه می روند تنها نفسی می ماند که تو باشی نباشی خود گرفته می شود اما هر گاه که به اشتباه چشمانم تو را می بینند دیگر آرامشی وجود نخواهد داشت دلشوره می آید اضطراب می آید .

چه شبهایی را که آسمان و ستارگان را به مراقبتت واداشته بودم . بیچاره ماه بی خوابی را به خود می خرید تا تصویرت را منعکس کند ، باشد که من لحظه ای از تو دور نباشم .

و اما این را بدان اگر زندگیم روزی رنگی داشته ، آن رنگ تو بوده و اگر روزی بویی داشته همه همه از تو بوده .

همیشه به یادتم....

3dgirl.blogfa.com عکس های متن دار عاشقانه ، عکس عشقولانه

 

من عاشقم

نمیخوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم...
چون دنیا یه روز تموم میشه...

نمیخوام بگم که مثل گلی...
چون گل هم یه روز پژمرده میشه...

نمیخوام بگم که سیاهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس...
چون شب هم بالاخره تموم میشه...

نمیخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی...
چون اب که همیشه پاک نمیمونه...

نمیخوام بگم که دوستت دارم...
چون منکه اصلا دوستت ندارم...
بلکه من عاشقتم...

چقدر سخته هر لحظه با تو بودن اما از تو دور بودن...

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت

       

       

یکی را دوست دارم

یکی را دوست دارم ولی او باور ندارد.

یکی را دوست دارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد

زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !

کسی را دوست دارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمی توانم

دستانش را بفشارم !

یکی را دوست دارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد !

یکی را دوست دارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست !

یکی را برای همیشه دوست دارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا ! کسی

که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم !

یکی را تا ابد دوست دارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که

او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !

یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ، کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید

و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !

آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش

نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !

کسی را دوست دارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم


برای من عزیزترین است !

یکی را دوست دارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد ! نمی داند که

چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است !

یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست دارم !

کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست ، اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا

دارد !

یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی

نیز دوست نمی دارد !

یکی را دوست دارم با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما .......... من

دیوانه وار تنها او را دوست دارم !

کاش یه روزی بفهمی که چقدر دوستت دارم !


تقــــدیم به بـــهترین دوستـــــم

صدایت

 

صدایت هست ، تا صدایت هست نفسی هم هست ، صدایت هست


و حضورت معنا دار می ماند ، از تو دارم این روزها را

 اگر قابی مزین می کند


دیوار اتاقم را ، از توست ...

 اگر از نردبان زندگی بالا می روم و گاه خیز می گیرم


چند پله را یکجا

 همه از وجود توست ... که تمام امیدم تویی ...


کاش بودی اینجا ، کنار من روبرویم نه در خیال

 تا بخندم از ژرفای وجود

  تا ببینی که نگاهی از تو چه می کند با دل من ...


دست هایم جوانه می زنند مدام اگر در دستهای تو باشند ...


می ایستم روبرویت ، زل می زنم در نگاهت که عاشق تر از پیش نگاهم می کنی


و عاشقتر از همیشه نگاهت می کنم

 بغضم تکه می شود مثل شیشه های رنگی

روی شانه ات ، عاشق شده ام بیشتر از پیش دوباره و دوباره ، مثل رویش زرد خورشید


در آسمان ، مثل لحظه ی حیات ،


مثل اولین چکه باران ،مثل حضور تو در مستی های بی پایانم ...


به خود که می آیم نیستی و دامن دامن ستاره پاشیده ای و کهکشانی در خیال


دور شده ای و من آرامم و نقش ماه گونه تو می رقصد و می تابد ، می بارد


سبز است همه چیز و سرخ اند تمام پنجره ها ، آسمان آبی و دریا آرام


چه می کند مهر تو با من ...


چه بی خود شده ام کنار سرخی تو که در رگهای وجودم جاریست

دوستت دارم

یک بار خواب دیدن تو… به تمام عمر می‌ارزد پس نگو… نگو که رویای دور از دسترس، خوش نیست… قبول ندارم گرچه به ظاهر جسم خسته است، ولی دل دریایست… تاب و توانش بیش از اینهاست. دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد...

                                                      

" دلم میخواد ... "

گاهی وقتا دلم میخواد مثل جودی ابوت باشم!
پر انرژی ...
با خنده هایی که از ته دلن ...
گریه هایی که با دلیلن ...
با اون شخصیتی که جلوی هیشکی نمیشکنه ...
و یه بابا لنگ دراز که واسش بنویسم .....!
 

دنبال من می گردی و حاصل ندارد


 
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد
 
باید ببندم کوله بار رفتنم را
 
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
 
من خام بودم ، داغ دوری پخته ام کرد
 
یک عمر پایت سوختم ، قابل ندارد
 
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی
 
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد
 
باشد ولم کن با خودم تنها بمانم
 
دیوانه با دیوانه ها مشکل ندارد
 
شاید به سرگردانی ام دنیا بخندد
 
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد

دوستت دارم

*0..0*0..0*0..0* ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*0..ILOVEYUO
*0..0*0..*0..0*0..0*ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*0..0*ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*0..0*ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*0..0*ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*0..0 ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*0.. ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*0.ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..0*ILOVEYUO
*0..0*0..0*0..ILOVEYUO
*0..0*0..0*ILOVEYUO
*0..0*0..ILOVEYUO
*0..0*ILOVEYUO
*0..ILOVEYUO
*0.ILOVEYUO
ILOVEYUO
ILOVE